نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

مامان روان شناس

ناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانااااااااااااااااااااااا

دوست جونا این کار نائیریکاست  می خواستم پست بزارم که نائیریکا سر رسید و شروع به تایپ کردن کرد .منم سرگرم دخمل شدم یادم رفت پاکش کنم . حالا برای یادگاری نگه می دارم  
31 تير 1390

10 ماه نیمگی نائیریکا جونم

عزیزم قربونت برم که 10 ماه نیمه شدی یعنی 1 ماه ونیم دیگه یک ساله میشی عزیزم بزار از کارای جدیدت بنویسم خیلی موسیقی های شاد رو دوست داری تا می شنوی شروع می کنی به تکون دادن خودت اگه ایستادی باشی پاهات رو تکون می دی . اکه نشسته باشی  یا در حال چهار دست و پا رفتن باشی بدنت رو تکون می دی  وقتی می بینی من دارم با لپ تاپ کار می کنم فوری حمله ور میشی و حسابی می خندی به کشو ها علاقه زیادی داری و تمام تلاش خودت رو برای باز کردنشون می کنی اما کابینت آشپزخونه که دیگه نگو راحت درش رو باز می کنی و با وسایلش ور می ری و خرابکاری می کنی  وچند روز پیش  زدی در قوری رو شکستی و البته بعدش هم به روی خودت نیوردی. در ظرف برنج ر...
30 تير 1390

نی نی شگفت انگیز

دوستان عزیز  علت شرکت ندادن دخترم در مسابقه نی نی شگفت انگیز اینه که: همه کارهای دخترم شگفت انگیز برای من. اما این مسابقات بیشتر بستگی به دوستان مجازیت داره و رای گیری درست انجام نمی شه.  مرسی از دوستای مهربون که یاد ما بودند . همه تون دوست دارم.  
29 تير 1390

نائیریکا در آتلیه

عزیزم  20 خرداد که رفته بودم عکسهای قبلیت رو بگیرم. دوباره از آقای عکاس خواستم ازت عکس بگیره این دفعه بابایی هم همراهمون اومد.  تو گرمت بود و بی قراری می کردی  این هم از عکسها    قربونت برم عزیزکم حالا هم داری غر می زنی تا من بیام و بخوابونمت ...
25 تير 1390

نائیریکا مهمون داره

سلام عزیز دلم این پست رو با تاخیر دو هفته ای برات دارم برات می نویسم. تعطیلات نهم و دهم تیر قرار بئد همگی بریم کرمانشاه اما چون خاله مرجان و خاله فاطمه نمی تونستند بیاند همگی در حال تصمیم گیری بودند که کجا بریم............خلاصه ما پیشنهاد دادیم که همگی بریم شهر کرد هنوز تصمیمی گزفته نشده بود که بابایی زنگ به من که چون عمو علی یزد کار داشته قرار همه بیاند یزد اونم توی چله تابستون ما هم خونه مامانی بودیم و بابایی هم سر کار........... با دایی رفتیم خرید و وسایل پذیرایی رو آماده کردیم و مهمونای ما ساعت 1 شب رسیدند اما عمو فارسی نیومده بود می دونی چرا چون خاله نحله باردار شده و عمو فارسی قبلاگفته بود که: نائیریکا کار دست ما داده تصم...
23 تير 1390

نائیریکا ناز من

سلام عزیزکم قربونت برم که این روزها اینقدر شیطونی می کنی، من رو هم دنبال خودت می کشونی .  بزار یه کم از شیطونیات بگم چه تو روروئک باشی چه چهار دست پا می ری سراغ کشوها آشپزخونه و همه وسایلش رو دونه دونه می ریزی بیرون بعشی وقتها هم دست می زاری لای کشو و فشار می دی و جیغ بنفش می زنی  تا من بیام دستت رو بیارم بیرون و آرومت کنم. وقتی بهت غذا می دم  تو دوست داری با من بازی کنی و مدام در می ری و بعدش خودت برمی گردی ... بابایی رو هم خیلی دوست داری. و با هم همیشه بازی می کنی وقتی هم بابایی می یاد خونه من رو فراموش می کنی البته باید بگم وقتی من خونه نباشم و با بابایی تنها باشی حسابی بابا رو اذیت می کنی . مثل روزجمعه م...
20 تير 1390

خاطرات ننوشته

عزیزم این روز ها چون سرم شلوغ بود وقت نکردم خاطرات سفر در 14 و 15 خرداد که به یاسوج و سی سخت، تنگه تامرادی ، آبشار مارگون رفتیم رو برات ننوشتم. برای اینکه این خاطرا فراموش نشه چند تا عکس از سفر رو برات اینجا می زارم اینجا تو تنگه تامرادی داری ماست می خوری     اینجا هم نزدیک آبشار مارگون گذاشته بودمت توی چادر تا آفتاب اذیتت نکنه مه زود از خواب بیدار شدی و اومدی بیرون   وقتی که می خواستیم وسایل رو جمع کنیم من تو گذاشتم نوی صندوق عقب ماشین تا بدون دردسر وسایل رو جمع کنم. واقعا که استان کهکلویه طبیعت خیلی زیبایی داره اینقدر محو تماشا بودیم که فراموش کردم از این مناظر طبیعی عکس بگیرم. امیدوارم وقتی...
19 تير 1390

تولد مامانی

سلام عزیزم مامانی امروز تولد منه و من دارم به این فکر می کنم به سالهای عمرم..................... به روزهای خوب و بد به اتفاقهای مهم زندگیم و به تو که آمدی و من از خود به در شدم به روزهایی که در پیش است با تو به آینده تو به وظیفه مادری
15 تير 1390

10ماهگی

عزیزم 10 ماهگیت مبارک چه زود بزرگ شدی  یعنی دو ماه دیگه یک ساله میشی عزیزم از کارهای جدیدت بگم هروقت سر حال باشی و من و بابایی یه کلمه رو تکرار کنیم. شما هم با نزدیک ترین آوا تکرار می کنی مثلا بابایی می گه تارتو روکا( لاک پشت به زبان ایتالیایی) تو هم پشت سر هم می گی تا تا............... به همه جای خونه سر می زنی و ار پله ها هم بالا می ری هر چیز جدیدی توجه می کنی و سعی می کنی لمسش کنی چند روز پیش گذاشته بودم توی تختت، تو هم بلند شدی تا آویزت رو بگیری که موفق هم شدی   وقتی تو ماشین هم نشستیم شما می خواهید راه برید و بیشتر وقتها بلند میشی و از شیشه عقب به خیابون نگاه می کنی. این هم عکسی که دیروز ازت گر...
12 تير 1390

خواب نائیریکا

عسلم سلام دخترکم بزار کمی از خواب رفتنت بگم شبها معمولا همراه با من می خوابی ، چون خیلی دیر ی خواب تو هم دیر می خوابی وقتی من خیلی خسته هست و ی خواب تو با من کار نداری و خودت تو اتاق بازی می کنی اماااااااااااااااااا  وقتی بابایی بخواد بخوابه تو نمی زاری، مدا از روش رد می شی، محکم می زنی تو صورتش تا بیدارش کنی، بابایی هم کلی شاکی میشه، شما هم می خندی... در طول روز هم که خوابت می یاد، دوست نداری بخوابی به هر صدایی که می یاد چشات رو باز می کنی و یه چشمی نگاه می کنی تا از خستگی خوابت ببره اینم چند تا عکس از زمان خوابت             وفتی می خوابی دلم برات تنگ میشه ...
5 تير 1390